ازم می پرسن رفت؟

دلت تنگ شده؟

حالا الان ناراحتی؟

اونی که رفته دیگه رفته .

فک کن که اونجا خوشحالتره. 

 

ناراحتم؟ دلتنگم؟ هیچ کدام. حتی خوشحالم. به خودم می‌آیم و می بینم دارم بلند بلند می خندم. حقیقت اینست که تکه تکه شده ام. یک تکه مانده سر کوچه سهیل و هنوز می دود. یکی دیگر جلوی شهرکتاب فرشته آرزو می کند هیچ اسنپی گیرش نیاید دیگری توی پارکینگ سفت تو را که بی وقفه در گوشم می گویی نرو را در آغوش گرفته و می گوید من اینجام مامان جان هیچ جا نمیرم. می مونم همینجا. یک تکه مانده لای کتابهای کتابخانه. دیگری قاب شده روی دیوار آخری را آویخته ام به گردنم. درد که برمی گردد حین روز دست می برم سمتش. ذکر این روزها عزیز من است. آخ عزیز من. گوشه ی دلم‌. روز آخر یادت هست؟ گفتم ببخش از وقتی حالی ام شده قرار به رفتن داری چندسالی می شود. چندسال است دارم فکر می کنم این روزها چه بگویم اما سکوت. حرفهایم را باد برد. حرف هایم که تمام وقت دوره کرده بودم از یاد رفتند آن چنان که من. چندی دگر از یاد می روم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها