از وقتی فهمیده جدی به رفتن فکر می کنم  مهربونتر شده. می گفت می خوای فردا بیدارشم برات ساندویچ درست کنم بخوری بری؟ ف شاکی شد. مامان جلوش درومد که این بچه چند روز دیگه پیشمه مگه. تو کتشم نمیره این برنامه مال دوسال دیگه اس. بغل های بابا هم محکم تر شده. امشب سر شام می گفت کاش قبلش شوهرت می دادم.:))

من؟ هربار قلبم فشرده میشه.

چند وقته از برنامه هام باخبر شدن؟ یک شب

خانواده رقیق القلبی هستیم متاسفانه.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها